واقعگرایی یا مکتب اصالت واقع، در فلسفه جدید، عقیدهای است، قائل به اینکه واقعیّت موضوعی، یا جهان مادّی، مستقل از آگاهی ذهن وجود دارد و خصایص و طبیعت آن از اینکه دانسته شود، متاثّر نمیشود. در فلسفه قدیم و قرون وسطی نیز نظریهای است، که حقیقت جهان مادی را از ادراک بشری، مستقل میکند. یعنی اشیاء، وجود مستقل دارند و وجودشان، به ادراککننده بستگی ندارد (شعارینژاد ۱۳۷۵، ۳۳۶).
پیروان مکتب اصالت اسمی (نامگرایی)، معتقد به جدایی تدریجی جهان اندیشه از واقعیات عینی هستند و معتقدند که جهان درونی آگاهی، بهتدریج از جهان خارجی (یا بیرونی حسها) جدا میشود و قانونی جهانشمول وجود ندارد؛ که ذاتا در اشیاء مشابه موجود باشد. جهانشمولها صرفاً نامهایی غیرواقعی و اعتباری هستند، که بر سر آنها به توافق رسیدهایم. امّا واقعگرایی، معتقد است که مفاهیم انتزاعی، به مثابه وجودی جوهری و هستی واقعی دارند. برخلاف ایدهآلیسم، رئالیسم جهان خارجی را مستقل از درک و ذهنیّت ما تلقّی و براین نکته تاکید میکند، که این جهان خارجی، با دقّتی معنادار، در تجربیّات حسی ما منعکس میشود (عضدانلو ۱۳۸۴، ۳۲۴).
نظریههای رئالیستی که گاه از آنها به صورت مکتب اندیشه ی ت قدرت یاد میشود (قوام ۱۳۸۴، ۷۹)، از آغاز شکلگیری رشته ی روابط بینالملل نظریه ی غالب ت جهانی بودهاند (بیلیس و اسمیت ۱۳۸۸، ۳۳۰). در قرن بیستم پس از ناکامی نظریههای لیبرالیستی در تبیین و تحلیل رویدادها و تحولات نظام بینالملل تئوریهای رئالیستی حضور چشمگیری در عرصهی تئوریک روابط بینالملل یافتند. اگرچه میتوان خط مشی این نظریهها را تا دوران باستان نیز مشاهده نمود اما استفاده از این رویکرد به صورت یک رویکردِ نظری برای تجزیه و تحلیل ت بینالملل از اواخر دههی ۱۹۳۰م و اوایل دههی ۱۹۴۰م وارد عرصهی روابط بینالملل شد (قوام ۱۳۸۴، ۷۹).
جهت دانلود متن کامل
درباره این سایت